مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

19.summer

WoWwW ! This is my blog !!!

 tnx God !!!

خدایا شکرت که هنوز همین خونه متروکه فکستنی رو دارم ! چقدر دوستش دارم !

شایدم چون تابستون شده اینجوری می گم!

شایدم کارم بهش افتاده ! افتاده ؟ یعنی دردی هم دوا می کنه ؟!  I don't know...


بگذریم..


چقدر این روز ها کسل کننده ست....


خدا پاشو من چند سالی باهات حرف دارم... البته اگه پا داری . یا...گوش !

18.بهار

دلم واسه نوشتن تنگ شده بود...

همیشه حال و هوای اردیبشت و خرداد من رو می بره به سالها پیش وقتی تازه بلاگ نویسی رو شروع کرده بودم و دائم آپ می کردم... الانم هروقت این زمانا می رسه یه جور احساس مسئولیت می کنم به اون ذوق و  شوقی که داشتم...!!

البته الان که اوضاع فرق کرده و درس و امتحان رو سرمون آواره درسته که اصلا بهونه قانع کننده ای نیس ولی به اندازه ی کافی حتی فکرش درگیری ذهنی میاره اونقدری که هیچ کار نشه کرد حداقل با خیال راحت...

دخترکم همچنان دلتنگتم.....

بهار بوی تو رو میده

بوی بوته های یاسی که همه جا پر شده ازشون...

۱۷.اولین پست در دومین ماه

معذرت نمی خوام از اینکه یه مدت بسیااار طویل نبودم و اینجا ننوشتم 

معذرت نمی خوام از اینکه به یادتون نبودم جون واقعا بودم. 

معذرت میخوام از اینکه بهتون سر نزدم چون واقعا درگیر بودم 

معذرت نمی خوام دخترک گلم چون تو همیشه و هر لحظه باهامی چه اینجا ثبت شی چه نشی 

با اینکه شاید حالا حالاها هم تصمیم به نوشتن نداشتم 

اما 

امروز تو آخرین روز از ماه اردی بهشت هستیم 

ماهی که عاشقانه دوستش می دارم و همیشه خودم رو متعلق بهش می دونم 

چون تمامی عناصری که بهم نشاط زندگی می دن تو این ماه گنجیده شدن 

دلم نیومد نیام و حتی تو آخرین روزش اینجا ثبت نشم 

دلم طاقت انتظار تا اردی بهشت یک سال بعد رو نداشت  

شاید حضورم کم رنگ و یا گاهی بی رحمانه بی رنگ شده 

اما 

آرامشی که اینجا هست هنوز برام به غلظت همیشه ست... 

دلتون مثل همیشه دریایی... 

۱۵. تصمیم کبری

چند روز پیش که عکس خانوادگی میگرفتیم یه تصمیم جدید گرفتم 

شاید از اون تصمیما که تو کل زندگیت فقط یک بار میگی 

اما گفتنشم کم ارزش نیست 

قصد دارم از اولین روزی که (نیاد اون روز ) مزدوج شدم هر شب یک عکس دو نفره بگیریم.هرشب 

هرشب و هرشب بدون استثنا 

حتی اگه قهر بودیم 

حتی اگه از هم دور بودیم تکی تکی بگیریم 

زمانی که سه نفر یا بیشتر هم شدیم عکس خانوادگی 

هرشب و هرشب  

هر سال یک آلبوم که توش ۳۶۵ تا عکس هست

و هر زمانی با دیدن هر عکس کلی خاطره ی جزئی از همون روز یادمون بیاد  

و اینجوری 

شاید به نوع دیگری 

متفاوت باشم 

باشیم 

باشند... 

فقط شما نباشید لطفآ !! 

 

 

پ.ن: علاقه مندم که پای این تصمیمم بمونم !!!

۱۴. اطلاعیه

به چند عدد دست و پای اضافی که اراده شان به مغز اینجانب متصل  و اختیار و مسئولیت ِحوصله و حس و حالشان مربوط به خودشان باشد جهت انجام حرکت های جوگیرانه ی روتین آخر سال به شدت نیازمندم.