مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

ستاره ی من

زهرا

می دونم که اینجا میای

دلم برات تنگ شده

خیلی زیاد

خیلی خیلی زیاد

خیلی بیش از اونکه فکرشو بکنی

خیلی........

زادروزت سپید

تعطیل بودن چند ماهه ی بلاگفا باعث شد که این بار نمی دونم به کدامین دلیل از این مناسبت نگذرم و این جا پست بنویسم

یاد اون سر رسیدی افتادم که توش وبلاگ به وبلاگ ،پست به پست ، خط به خط و کلمه به کلمه ی نوشته هام زیر و رو شده بودن. راجع به همه شون اظهار نظر شده بود، همدردی شده بود ،سوال های زیادی مطرح شده بود و سه نقطه هایی که توشون هزاران حرف بود....

با این کارت باعث شدی که خودم هر چند وقت یک بار پست به پست و خط به خط و کلمه به کلمه ی نوشته هام رو بخونم و مرور خاطرات کنم ، درس بگیرم ، بفهمم کی بودم و کی شدم ، و خودم رو جای تو بزارم و بفهمم چرا واست سوالاتی پیش اومد و چه سوالا و حرف هایی پشت سه نقطه هات می تونست باشه

حالا ، اون سر رسید زیر خروارها کتاب داره خاک میخوره ، و تو دیگه کلمه به کلمه ، خط به خط ،  پست به پست و حتی خود این فرناز رو هم نمی خونی


خدا می دونه الان که تو این ها رو می خونی ، اگر بخونی ، چه تاریخی رو گوشه ی سمت راست پایین لپتاب یا بالای تبلتت نشون میده. ولی امیدوارم مثل اون دسته گلی که امروز برات فرستادم و زدی تو ذوقم برخورد نکنی

حداقل احساست رو بزار لای همون سررسید خاک خورده ای که یه روزی بهم نشون میداد چقدر خط به خط و کلمه به کلمه ی زندگیم واست خوندنی ان....

بگذریم.....

امیدوارم سال بهتری داشته باشی . همراه با دو ، سه اتفاق مطلوب و موندگار ، یک افتخار بزرگ و به میزان دو سوم سال روزهای شاد و حداقل ده روز به یاد موندنی

امیدوارم این آرزوهای کاملا معقولانم برخلاف آرزوهای خیلی خوب و رویایی کلیشه ای ، قابل ایجاد و مورد قبولت باشن

تولدت مبارک



چی شدم ؟!

همیشه وقتی آدمایی رو تو موقعیت ها و نقش های خاص می بینم واسم خیلی وقتا به راحتی حدس داشتن اون نقش از روی ظاهر و لایف استایل  طرف معلومه.

اما راجب خودم همیشه دوس داشتم غیر قابل پیش بینی باشم . در اصل برای خودم


اصلا فکرش رو نمی کردم ارشد شدن باعث تغییر رویه ی زندگیم تا این حد بشه !

وقتی به پارسال نگاه می کنم تغییرات کاملا مشهودی رو تو تمام ابعاد زندگیم می بینم. رسما احساس می کنم پیر شدم

حالا دیگه خودم هم شدم کسی که همه به راحتی می فهمن من یه دانشجوی کارشناسی پر شور و هیجان با مسایل روتین این دوره نیستم

مطمئنن اگه درس رو می بوسیدم و مسالمت آمیز ازش جدا می شدم همچنان تو مرحله ی قبل استپ می شدم

شاید حتی یه مرحله هم عقب تر می رفتم !

فکر کنم اگه باز هم بخوام ادامه تحصیل بدم دیگه خودمو قرار نیس بشناسم

خود قبلیم رو دوست دارم

خود قبلیم ، بمون