مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

بوی ماه مهر...

شهریور...

اصلا ماه خوبی نبود

امیدوارم سال دیگه اگه این پست رو خوندم چیزی از جزییات یا حس های دردناکی که این ماه تجربه کردم یادم نیاد

امیدوارم احساس امنیت بهم برگرده

امیدوارم آرامش بهم برگرده

امیوارم عشق بهم برگرده

عشق

عشق..

واقعا کجایی؟

یه مدته بدجور گمت کردم

شایدم تقصیر خودمه

شاید دوس دارم به زور دوستت نداشته باشم.اما می دونم که نمیشه. شاید با این احساس لج کردم. می دونی که ، به قول خودت من خیلی لج بازم حتی با تو بیشتر از همه. شاید می خوام ادای آدمای منطقی که با عقلشون تصمیم میگیرن رو در بیارم و به خاطر n تا مشکلی که سر راهمون هست  این احساس رو مرده تلقی کنم. شاید ...شایدم واقعا ازت ناراحتم......

اما جدای از تمام احساسات درونیم ، بزار رک بگم

هیچ تلاطمی نسبت به اومدن امروزت ندارم، بر خلاف همیشه...............

28

می دانی ؟
به هیچ کجایِ دنیا بر نمی خورد اگر
ما
زودتر از این ها به وصالِ هم می رسیدیم
اما
آسان اگر می آمدی
به یک دعا و چند قطره اشک اگر
راهِ جاده کوتاه تر می شد
و تو به من می رسیدی
هیچ گاه معنیِ رسیدن را نمی فهمیدیم
معنیِ دست ها و معنیِ نگاه هایمان را
اگر تو زودتر از این ها می آمدی
و در گوشم زم زمه ی
دوستت دارم ها را سر می دادی
قلبم پر نمی کشید تا خدا برایت
اینکه حالا هرکجا که باشم
هر عاشقانه ای را که ببینم
چشمانم را آرام می بندم
و با فکرِ روزهایِ نیامده مان
لبخند می زنم و در دل
برایت ذوق می کنم
این ها یعنی
من قدرِ بودنت را خواهم دانست
حالا اگر روزهایی تلخ شویم
اگر روزهایی کم باشیم
اگر روزهایی گم باشیم در روزمرگی ها
می دانم
که دلمان بی تاب و توان است
برایِ آغوش هایِ دوباره مان
می دانی ؟
این تنهاییِ طولانی
می ارزد
به تمامِ عاشقانه هایِ آرامی که
از زبانِ تو خواهم شنید

انسی

27

دلم میگیره

گاهی از یه حرف

از یه جمله

از یه کلمه ی ساده

حتی یه نگاه

دلم میگیره از هرچی که اون لحظه بهانه بده دستم تا چشام پر اشک شه

نمیگم حساس نیستم

زودرنج نیستم

یا اینکه لوسم

اما...


گاهی

دلم میگیره...



پ.ن: 7 شهریور

عدد دوست داشتنی من...

26


عجب دلی داشتم که 1 سال اینجا چیزی ننوشتم!

عچب تر دلی داشتم که حتی بهش سر نزدم...

عجبناک تر اینکه عجب رویی دارم!!

دیگه دنبال بهونه نیستم. اما حقیقت اینه

اینکه تو وبلاگ دیگه ای هرچند تو مبحثی کاملا متفاوت می نویسم

اینکه خودم رو درگیر گهگاه فیس بوق کردم

اینکه درس

اینکه کنکور

باز کنکور

باز...

اینکه خیلی از خواننده هام

پشت در وبلاگ قبلی

جا موندن.......