شهریور...
اصلا ماه خوبی نبود
امیدوارم سال دیگه اگه این پست رو خوندم چیزی از جزییات یا حس های دردناکی که این ماه تجربه کردم یادم نیاد
امیدوارم احساس امنیت بهم برگرده
امیدوارم آرامش بهم برگرده
امیوارم عشق بهم برگرده
عشق
عشق..
واقعا کجایی؟
یه مدته بدجور گمت کردم
شایدم تقصیر خودمه
شاید دوس دارم به زور دوستت نداشته باشم.اما می دونم که نمیشه. شاید با این احساس لج کردم. می دونی که ، به قول خودت من خیلی لج بازم حتی با تو بیشتر از همه. شاید می خوام ادای آدمای منطقی که با عقلشون تصمیم میگیرن رو در بیارم و به خاطر n تا مشکلی که سر راهمون هست این احساس رو مرده تلقی کنم. شاید ...شایدم واقعا ازت ناراحتم......
اما جدای از تمام احساسات درونیم ، بزار رک بگم
هیچ تلاطمی نسبت به اومدن امروزت ندارم، بر خلاف همیشه...............
دلم میگیره
گاهی از یه حرف
از یه جمله
از یه کلمه ی ساده
حتی یه نگاه
دلم میگیره از هرچی که اون لحظه بهانه بده دستم تا چشام پر اشک شه
نمیگم حساس نیستم
زودرنج نیستم
یا اینکه لوسم
اما...
گاهی
دلم میگیره...
پ.ن: 7 شهریور
عدد دوست داشتنی من...
عجب دلی داشتم که 1 سال اینجا چیزی ننوشتم!
عچب تر دلی داشتم که حتی بهش سر نزدم...
عجبناک تر اینکه عجب رویی دارم!!
دیگه دنبال بهونه نیستم. اما حقیقت اینه
اینکه تو وبلاگ دیگه ای هرچند تو مبحثی کاملا متفاوت می نویسم
اینکه خودم رو درگیر گهگاه فیس بوق کردم
اینکه درس
اینکه کنکور
باز کنکور
باز...
اینکه خیلی از خواننده هام
پشت در وبلاگ قبلی
جا موندن.......