مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

مهیـــــــــــــــــــــاس

... لحظه هایت را در هم آمیز،و بگذار حاصل هم آغوشی طلوع و غروب هایت ، زندگی باشد

28

می دانی ؟
به هیچ کجایِ دنیا بر نمی خورد اگر
ما
زودتر از این ها به وصالِ هم می رسیدیم
اما
آسان اگر می آمدی
به یک دعا و چند قطره اشک اگر
راهِ جاده کوتاه تر می شد
و تو به من می رسیدی
هیچ گاه معنیِ رسیدن را نمی فهمیدیم
معنیِ دست ها و معنیِ نگاه هایمان را
اگر تو زودتر از این ها می آمدی
و در گوشم زم زمه ی
دوستت دارم ها را سر می دادی
قلبم پر نمی کشید تا خدا برایت
اینکه حالا هرکجا که باشم
هر عاشقانه ای را که ببینم
چشمانم را آرام می بندم
و با فکرِ روزهایِ نیامده مان
لبخند می زنم و در دل
برایت ذوق می کنم
این ها یعنی
من قدرِ بودنت را خواهم دانست
حالا اگر روزهایی تلخ شویم
اگر روزهایی کم باشیم
اگر روزهایی گم باشیم در روزمرگی ها
می دانم
که دلمان بی تاب و توان است
برایِ آغوش هایِ دوباره مان
می دانی ؟
این تنهاییِ طولانی
می ارزد
به تمامِ عاشقانه هایِ آرامی که
از زبانِ تو خواهم شنید

انسی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد